سمنو

گفت: چرا دور دهنت سمنو مالیده؟ گفتیم اگه مالیده چرا گردنمون کوتاس؟

سمنو

گفت: چرا دور دهنت سمنو مالیده؟ گفتیم اگه مالیده چرا گردنمون کوتاس؟

"یهویی" به معنای مطلق و حقیقی کلمه

من هر لحظه، بی اغراق هر لحظه دارم باهات حرف میزنم.

سینما میرم و باهات راجع به فیلما حرف میزنم. میگم که چقد اون یارو بازیگره، ادا اطواراش رو اعصاب منه. میرم کافه و تو رو روبروم میبینم که نشستی و باهات حرف میزنم. من سیگار میکشم و تو ام میگی که سیگار کشیدن من رو اعصابته. منم میگم به دَرَک. و این در حالیه که سرم داره گیج میره و از این که گفتم به دَرَک دارم حال میکنم. این وسطا از وحشتام بهت میگم. تو ام میگی که این روزا از چی میترسی. میریم محله های قدیمی. میریم بازار. میریم جمهوری لباس عروسا رو میبینیم. میریم یه جایی که یه سگِ بزرگ سفید گذاشته جلوی خونه ش واسه نگهبانی. میریم خانه هنرمندان و وقت برگشتن از اونجا میگیم که رفتیم که دنیا رو تکون بدیم با این بارِ فرهنگی ای که الان افتاد رو دوشمون. مترو سوار میشیم و تو از مترو هی می نالی و من به اینکه تو می نالی میخندم.

گاهی دستمو میندازم دور گردنت. گاهی فک میکنم کاش الان جراتشو داشتم ببوسمت. گاهی فک میکنم کاش الان جراتشو داشتم که بزنم تو دهنت. 

و ته تهش یه چیزی تو من وول میخوره که به نظر میاد خوشاله که تو رفیق شفیقِ هر لحظه ی منی.

اصن حالا که انقد تو به من نزدیکی، میگم چطوره که همین فردا برم اسمتو خالکوبی کنم رو شکمم؟ آره اسمتو خالکوبی میکنم رو شکمم. چه اشکالی داره؟ فک نمیکنم واسه نقاشی رو شکمم از کسی باید اجازه بخوام. (البته که دارم چرت میگم. از خالکوبی وحشت دارم. میدونستی. نه؟ این جز اون ترساییمه که بهت گفته بودم)

پ.ن: چه میدونم. اصن نمیدونم چرا همچین چیزی نوشتم.

بابا

دلیلی نداره اگه تایید دروغ من خوشالش میکنه، بهش دروغ نگم.

جنونِ کریهِ پایدارِ تابستان

واسه کسی که ترجیح داده نمیشه، فقط باید دلسوزی کرد،

و به کسی که ترجیح داده میشه، فقط باید حسودی کرد. 

پ.ن۱: علی رغم تمام توجیه هایی که واسه حسادت و اینا میارم، من واقعا حسودم. 

پ.ن۲: سعی کردم یه طور دیگه ای به روابطم فک کنم و فکرای آزاردهنده مو خاک کنم. تا حدی هم موفق شدم. اما میدونی، خاک زمان میبره تا کامل بپوسونه.

یووو هااا

بددهنی بهم احساس قدرت میده.

هر لذتی که اصولا میتونه از حرف زدن عایدم بشه، با فحش دادن به دست میارم. 

پ.ن: جالب نیست؟ قشنگ نیست؟ حالا هر چی.

بحث

راستشو بخوای مطمئن نیستم بخوام همیشه راستشو بشنوم.

"عادت میکنیم"

از بالا که به زمین نگاه کنیم، یه عالمه آدم، تنهای تنها، دارن جدا از همدیگه هرکدومشون تو یه سمت می چرخن و حرکت میکنن.
و قضیه اینجاس که ما از پایین میبینیم و ناچارا هی توهم می زنیم. 

توهم "با هم چرخیدن".

اونقدرم چیز عجیبی نیست.

"زار زار زار" تمام روز

«دوستای آدم دزدیده نمیشه، نه. آدما خودشون تصمیم میگیرن دزدیده شن.»

ولی نه، دروغ گفتم. 

با تمام وجودم معتقدم آدما دزدیده میشن و کاش من از این آدما بودم که دوستای بقیه رو میدزدیدم.

پیرمردِ تو مترو

بخوام توصیفش کنم میگم: 

"خیلی وقته چیزی تو زندگیش وجود نداشته که بخواد به خاطرش تو خیابون تندتند راه بره."

افطاری

فک میکنم وقتی تو یه جمعی انقد داره بهم بد میگذره باید یه غذای بدمزه هم بخورم!

خواب

میخرامی،

و بر ویرانه های لبخند من گذر میکنی.