سمنو

گفت: چرا دور دهنت سمنو مالیده؟ گفتیم اگه مالیده چرا گردنمون کوتاس؟

سمنو

گفت: چرا دور دهنت سمنو مالیده؟ گفتیم اگه مالیده چرا گردنمون کوتاس؟

جنون واژه‌ها

گاهی فک می‌کنم که همۀ آدما، حقِ استفاده از همۀ کلماتوُ ندارن. یعنی یه جوریه که اگه استفاده کنن، اجحاف می‌شه در حقِ اون کلمات.

«زیبا» یکی از اون کلمه‌هاست. می‌شه گفت: «خوشگل» یا چه می‌دونم «خوش‌بر و رو». یا یه همچین چیزایی.

«هم‌آغوشی» م یکی دیگه از اوناست.

باید مغزموُ بجورم که بتونم بنویسم.

گرم بود. نارنجی و قرمز و سبز. سکوت نبود. صدایِ تختای زنگ‌زدۀ روغن‌نزده. هوا پُر بود ازش. بارون بود و طوفان. می‌گفتن: «اینجا وقتی بارون میاد، مادرا بچه‌هاشونو از خواب بیدار می‌کنن.» لطیف بود. وقتی به این فکر می‌کنم که همۀ آدما برای بیانِ منظور و احساساتشون، به‌طورِ معمول از یه سری عمل و یه سری کلماتِ به‌خصوص استفاده می‌کنن، از خودم منزجر می‌شم و احساسِ معمولی‌بودن می‌کنم. و می‌خوام خیلی سریع خلافشوُ به خودم ثابت کنم. واسه همین تو اوجِ بالا و پایینای زندگی، اون اتفاقی رو باعث می‌شم و اون کاری رو می‌کنم که نباید.

صدات تو مغزم می‌پیچه. کلافه‌م می‌کنه. صدات زبره. سخته. صدات مثلِ سوزن می‌ره تو بدنم. صدات تارای عصبی‌مو می‌لرزونه. قلبموُ فشار می‌ده. صدات مثلِ غرشِ از سرِ رضایتِ یه حیوونِ وحشی‌ایه که تازه بهش غذا رسیده. صدات بوی کثافت می‌ده، بوی استفراغ می‌ده. صدات مشمئزم می‌کنه. هنوزم تو خوابام می‌شنومت. چه جوریه که هنوز صداتوُ حس می‌کنم بدونِ اینکه هیچ‌وقت واقعاً شنیده باشمش؟
این لنگه کفشوُ پرت کنین تو سرِ اون. اون. آره همون دیگه. خیلی تو هپروته بابا. یه ساعته پاهاشوُ جمع کرده، کله‌شو برده تو خودش فک کرده می‌تونه از زیرِ کارا دربره. باید پاشه عینِ بقیه بره تو حیاط بدوئه. چی؟ یاد نداره؟ ما اینجا «یاد ندارم» نداریم. همه یاد دارن بدوئن. تنبلی نکنین. بدوئین. آها.. خوبه. همینجوری. یک، دو، سه، علی. یک، دو، سه، علی. یک، دو، سه... . چی؟ خسته شدین؟ حالا مونده بابا. الان وقتِ خسته شدن نیست، باید بدوئین. باید بدوئین. بدو. یک، دو، سه، علی. یک، دو، سه، علی.
تلفنوُ برمی‌دارم، می‌گه: «ایشالا اهدافِ متعالی‌تر». نمی‌گه: «سفرهای بیشتر» یا «تجربه‌های بهتر»، مشخصاً می‌گه: «اهداف متعالی‌تر»، «اهدافِ م‌ت‌ع‌ال‌ی ‌ت‌ر».