مثل یه آدم تشنه ای که تو یه صحرای گرم و خشک و بی آب و بی علف وایستاده و یهو نم نم کم بارون می زنه.
سرمو کرده م به آسمون و دهنمو باز کردم تا تمام قطرات بارون دونه دونه برن تو حلقم تا لااقل فک کنم که دارم سیراب می شم.
اما می فهمم که فقط دارم تشنه تر می شم. هر قطره ی بارون، واسه من یه زجره، یه شکنجه س، یه گلوله ی آتیشه. هر قطره ی بارون منو یاد آب گوارای یه چشمه می ندازه.